اى مدنى برقع ومکى نقاب
سایه نشین چند بود آفتاب
منتظران را به لب آمد نفس
اى ز تو فریاد! به فریاد رس
مى آیى
اى شکفته در نگاه انتظار خاک!
وپایان کتاب غربت عالم وآدم با نام تو آغاز مى‌شود.
اى حجت نهفته!
اى اندوه نگفته!
با ما بگو: راز سترگت، با سر انگشت کدام نیاز بزرگ، گشوده مى‌شود؟ تقدیر پایانى زمین از رنگین کمان کدامین شادمانى شگفت، رنگ مى‌گیرد؟
تو را با بادها چه نسبتى است که در کرانه یادت مى‌چرخند وطوفان را نوید مى‌دهند؟
اى طوفان آخرین!
تک سوار دشت‌هاى آشوب!
از کدام کرانه می‌وزى وکدامین ساعت سعید بر گرده تازیانه‌هاى تازنده فرود مى‌آیى؟
چه تهى دست اند انسان‌ها بى تو وچه غفلتى بر جبین خورد وخوابشان نشسته است!
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.