سرآغاز یک تقدیر بود انتهای آن تغییر!
که شروعش زمستان آشنایی شد و انتهایش هم...
خلاصم کن از این رویای باهم ماندن...
روزه سکوت
غرور زن
زنی عاشق
چه آسان خدشه ور میدارد آن هنگام
که دانسته ولی شاید ناخواسته
یا بدون گفتن حتی نیمی از
تمام آنچه دل میخواسته...
آه...
همه رسوایی زن، یک زن عاشق...
که مهر عاشقیهایش
نماز هر شبش را تا اذان دیگری بر دوش رکعتهای بیسجده...
قنوت قامت مردی
کز برایش
فارغ از اندوه واماندن
روزهی ساکت باش میگیرد...
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.