«استیو جابز»(2011-1955) کارآفرین حوزه فناوری و بنیانگذار شرکت اپل است و زندگینامه او به قلم والتر آیساکسون در این کتاب گردآوری شده است.
این کتاب با کودکی همراه با سختی و ناکامی استیو جابز آغاز میشود و همراه او تا تبدیل شدن به یکی از غولهای فناوریهای نوین پیش میآید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«جابز دنبال راهی برای پول درآوردن و خرید ماشین جدید بود و از ووزنیاک خواست با ماشین او را به دانشکده دآنزا ببرد تا تابلو اعلانات مربوط به آگهیهای استخدام را ببیند. آنها متوجه شدند که مرکز خرید وستگیت در سان حوزه دنبال دانشجویانی است که بتوانند لباسهای مبدل و جالب بپوشند و بچهها را سرگرم کنند. در نتیجه جابز، ووزنیاک و برنان برای ساعتی سه دلار لباسهای سنگینی که تمام تنشان را میپوشاند، میپوشیدند و آلیس در سرزمین عجایب، کلاهدوز دیوانه و خرگوش سفید را بازی میکردند. ووزنیاک با رفتار صمیمی و جالبش فکر میکرد که این کار سرگرمی و تفریح است. میگفت: «من میگویم میخواهم این کار را انجام بدهم، این شانس من است چون بچهها را دوست دارم. فکر میکنم استیو به آن بهعنوان یک کار مزخرف نگاه میکند، اما من به آن بهعنوان یک ماجرا جالب نگاه میکنم.» جابز واقعا این کار را یک گرفتاری و دردسر میداند: «هوا گرم است، لباسها سنگین هستند و بعد مدتی حس میکنم که میخواهم بعضی بچهها را بزنم.» صبوری هرگز یکی از ویژگیهای جابز نبوده است.
هفده سال قبل پدر و مادر جابز وقتی او را به فرزندی پذیرفتند قول دادند که او به دانشگاه برود. بههمیندلیل آنها سخت کار کردند و با وظیفهشناسی برای دانشگاه رفتن استیو، پسانداز. این پسانداز اگرچه چندان زیاد نبود، اما تا زمان فارغالتحصیلی او کافی بود. جابز اما لجبازتر میشد و این موضوع کار را سخت میکرد.»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران