ناگهان متوجه شدم که این مرد زکام دارد و همین باعث می شد تا چنین بترسد.
رودیارد کیپلینگ نویسنده و رماننویس اهل کشور انگلستان است. داستان اول که از راوی اول شخص بهره می برد هم راه با توصیفاتی زیبا و جزیی نگری، تحلیل روانشناسانه ای نیز از عناصر داستان ارائه می نماید. داستان های دوم و سوم به صورت مستقیم به حاشیه های جنگ می پردازند،حاشیه هایی که تاثیرات جنگ را در خود می پروراند و تاثیری شگرف بر مردمی دارد که نمی خواهند و نمی توانند باور کنند که داشته هایشان را از دست داده اند..
1-آنها:داستان مردی است که به صورت اتفاقی وارد ملکی محصور در میان جنگل که متعلق به دوشیزه نابینا اما با سوادی است می شود و در ادامه چیزهایی در مورد او و چندین کودکی که بطرز عجیبی با او زندگی می کنند می شود.
2-ماری پست گیت:داستان خدمتکار باوفائی است که مسئولیت تربیت و بزرگ کردن برادرزاده ارباب خود را برعهده می گیرد و به رغم اینکه این پسر بسیار گستاخ است اما ماری صمیمانه او را دوست دارد تا اینکه این پسر در جنگ جهانی و هنگام مانور هوائی کشته می شود.
3-باغبان:داستان زنی است که برادرزاده یتیم خود را از هند برای تعلیم و تربیت صحیح به انگلستان می آورد و در تمام سال های رشد او تمام هم و غم خود را صرف تربیت او می نماید اما هنگام جنگ پسر کشته می شود و حالا عمه مجبور است راهی سفری برای یافتن مزار او شود.
رودیارد کیپلینگ نویسنده و رماننویس اهل کشور انگلستان است. داستان اول که از راوی اول شخص بهره می برد هم راه با توصیفاتی زیبا و جزیی نگری، تحلیل روانشناسانه ای نیز از عناصر داستان ارائه می نماید. داستان های دوم و سوم به صورت مستقیم به حاشیه های جنگ می پردازند،حاشیه هایی که تاثیرات جنگ را در خود می پروراند و تاثیری شگرف بر مردمی دارد که نمی خواهند و نمی توانند باور کنند که داشته هایشان را از دست داده اند.
معرفی کوتاه:کتاب حاضر، از مجموعه «داستانهای مدرن کلاسیک» و شامل سه داستان انگلیسی قرن 20م.، با موضوعاتی چون طبیعت، جنگ و اثرات آن و... است. عنوان داستانها عبارتند از: «آنها»، «ماری پشت گیت» و «باغبان». داستان «آنها» ماجرای جوانی است که با خودرو خود از منطقه ییلاقی به تپهای وارد میشود. منظرههای قدیمی و زیبا او را به خود فرا میخواند و مرد از این همه زیبایی و شکوه متعجب میشود. او ناگهان، کودکی شاداب را میبیند که بعد از بازی لذتبخش، به سوی دیگر کودکان میرود. به دنبال آن، بانوی زیبا و نابینایی به دیدار وی آمده و شرح مختصری از عشق خود نسبت به کودکان را بازگو میکند. جوان بعد از دیدن زیباییهایی وصف نشدنی، آنجا را ترک میکند. اسم آن مکان، مزرعه قدیمی «هاولهینز» بود که فرهنگ جغرافیایی قدیمی اشارهای به آن نکرده بود. خانه بزرگ به سبک عصر جورجیانی و اوایل عصر ویکتوریا تزیین شده بود. جوان بعد از ترک خانه بزرگ، بعد از مدتی دوباره عزم رفتن به آنجا میکند که اینبار اتفاقاتی رخ میدهد که او را بیش از پیش به دنیای درون فرا میخواند.
رودیارد کیپلینگ نویسنده و رمان نویس اهل کشور انگلستان است. داستان اول که از راوی اول شخص بهره می برد همراه با توصیفاتی زیبا و جزیی نگری، تحلی روانشناسانه ای نیز از عناصر داستان ارائه می نماید. داستان های دوم و سوم بهصورت مستقیم به حاشیه های جنگ می پردازند، حاشیه هایی که تاثیرات جنگ را در خود می پروراند و تاثیری شگرف بر مردمی دارد که نمی خواهند و نمی توانند باور کنند که داشته هایمان رااز دست داده اند.
توضیحات
«آنها» در بردارنده 3 داستان کوتاه از رودیارد کیپلینگ(1936-1865)، نویسنده انگلیسی برنده جایزه نوبل ادبیات است.
در بریدهای از داستان «آنها» میخوانیم:
« همانطور که تپههای جنگلی به من نزدیکتر میشدند، من از اتومبیل پیاده شدم تا به جلگهی بزرگی که سر مدورش نشانهیی از پنجاه مایل مسیر در سراسر مناطق پایین دست است، نگاهی بیاندازم. متوجه شدم که وضعیت ییلاق میخواهد مرا به سوی جادهی غربی که به سمت پایین میرود، هدایت کند، اما من به نقابهای فریبدهندهی جنگل، اجازهی گمراهکردنام را ندادم. بازگشت سریع در ابتدا مرا به منطقهی سرسبز غوطهور در نور خورشید فرو برد، سپس به یک تونل تاریک – جاییکه برگهای فروریختهی سال گذشته زیر لاستیکهای من زمزمه میکردند و کشمکشی داشتند- رسیدم.
درختان تنومند فندق که در بالای سر دیده میشد، دستکم دو دههیی بود که بریده نشده بودند و همینطور هیچ تبری به درختان بلوط خزهبسته و راشهایی که بالاتر از آنها رشد کرده بودند، کمک نکرده بود. وقتی به سرازیری رسیدم، ماشین را خاموش کردم و روی برگها راندم و انتظار داشتم تا جنگلبان را ببینم، اما فقط صدای هیاهویی را میشنیدم که از دوردستها با سکوتی که بر گرگ و میش درختان حاکم بود، مبارزه میکرد.
وقتی نشانهها از بین رفت، به نقطهی بازگشت رسیدم، و به همین دلیل در حال دندهعقبرفتن بودم که قبل از رسیدن به باتلاق، نور خورشید را از میان شاخههای درهمتنیدهشدهی مقابلام دیدم و پایم را روی ترمز گذاشتم.»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران