آخرین قدمگاه
قیمت : ۱۷۰,۰۰۰ ریال
کتاب آخرین قدمگاه به قلم علی اکبر عسگری دربارهی زندگی، شهادت و خاطرات سردار شهید هاشم ساجدی است.
شهیدهاشم ساجدی در سال 1326 در دامغان چشم به جهان گشود. در شش ماهگی از نعمت وجود پدر محروم گشت، و به کمک ایثار و از جانگذشتگی مادر فداکار خود، مراحل رشد و فراگیری علم را طی کرد. از همان ابتداء سلیم و آرام بود که اطمینان و اعتماد به نفس در او مشهود بود.
فعالیتهای سیاسی، مذهبی او به سالهای 40 و 41 برمیگردد. او که فرزند خانوادهای محروم ولی مذهبی بود، در برابر ستم دستگاه حاکم نمیتوانست ساکت بماند. لذا اقدامات او در جهت براندازی رژیم ستمشاهی آغاز شد که در این راه از هیچ تلاشی بازنایستاد.
در حالیکه بیش از چند ماه از آغاز جنگ ناخواسته و تحمیلی از جانب استکبار نگذشته بود برای رفتن به جبههها بیصبرانه اشتیاق میورزید و با مراجعه به مسئولین خواستار اعزام به جبهههای حق علیه باطل شد.
وی در زمانی که مسئولیت ستاد پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی خراسان را در منطقهی دشت آزادگان برعهده داشت، در عملیاتهای مختلفی چون طریقالقدس، فتح تنگهی چزابه، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان و محرم شرکت داشت.
شهید ساجدی، در حالی که برای دیدار از فعالیتهای ایثارگران جهادسازندگی در منطقهی جنگی مشغول انجام وظیفه بود مورد تهاجم ضدانقلابیون آمریکائی و همسنگران صدام صهیونیست واقع شد و به شهادت رسید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
برادر ساجدی؟
خودم هستم. بفرمایید.
مرد دستش را به پشت او گذاشت و کمی دورتر از پلکان برد. آهسته حرف میزد.
عذر میخواهم، برادر. خبر دادند، شما باید هر چه زودتر بهمنطقه برگردید.
ساجدی نگاهی به او کرد.
کی گفته؟
نمیدانم. با فرماندهی حفاظت فرودگاه تماس گرفته بودند.
نگاهی به مسافرانی که از پلکان بالا میرفتند، انداخت. سریتکان داد و رو به مرد کرد.
برویم.
مرد، لندکروز اتاقداری را که کمی دورتر از اتوبوس ایستادهبود، نشان داد.
ماشین، آن جاست.
سوار بر ماشین، به سرعت به طرف ساختمان فرودگاهرفتند. مرد که کنار راننده نشسته بود، به طرف صندلی عقببرگشت.
میبخشید برادر، میدانم سخت بود از کنار هواپیمابرگشتن، اما وظیفه داشتیم خبر دهیم.
ساجدی لبخندی زد.
وظیفه، وظیفه است. سختی و راحتی هم ندارد.
بالاخره میبخشید.
ساجدی سری تکان داد. مرد باز به حرف آمد.
نیم ساعت دیگر یک هواپیمای نظامی به طرف منطقه پروازمیکند. گفتهاند شما با آن بروید.
ساجدی از پنجره بیرون را نگاه کرد. هواپیمایی از روی باندفرودگاه بلند شد.
این سفر هم دست کمی از حج ندارد. فقط باید دید رضایتخدا در کدام است.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران