جنگ را پدیده ای شر خوانده اند، از آن رو که قتل و جنایت و حیوانیت و غارت و تجاوز، ملازمان همیشگی آن هستند. انصاف نیز حکم می کند که حقایق فوق مورد تایید هر ناظر عادلی باشد، اما...
اما این همه ی حقیقت نیست. چه اینکه آن شر ذاتی، گاه در اعراض خود تصاویری خلق می کند که همان ناظر عادل را آن چنان مبهوت خویش می سازد که چاره ای جز برآوردن فریاد تایید و تحسین نخواهد داشت. تصاویری دلر با از انسانیت و خلوص و بندگی و رشادت و شجاعت که صحنه ی جنگی متعارف را مبدل به حماسه ای نامتعارف می سازد. جنگ ما از این سنخ بود. جنگ ما هرچند جنگ بود، اما جنگی بود نه از جنس جنگ های دیگر. در دفاع هشت ساله ی ما هرچند همچون دیگر جنگ ها خون و باروت و توپ و تانک و ضجه و شیون و مرگ و انفجار و... بود اما در همین احوال سیاه، ملتی با فرصت شناسی تمام، بار خود را بستند و از فرش سفلی به عرش اعلی سفر کردند. گویی همین اکنون بود که امیر مومنان (ع) در گوش ایشان فریاد برآورد که «اغتنم الفرص الفرصت تمر مر السحاب»!
مردمی بودند در دیاری غریب اما سرسبز و باصفا که از فرط طراوت، سرزمین شان را «گیلان غرب» نامیده بودند. مردمی مومن و خداترس و غیور که وقتی نعره ی توپ و تانک قومی مسلمان کش به ایشان اخطار داد که «ان الناس قد جمعوا لکم، فخشوهم» به جای آنکه خوف از مرگ و رها کردن این متاع قلیل دنیا آنان را از دیار خویش فراری کند، مردانه ایستادند و این سرود آسمانی را یک صدا سردادند که «فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل»! و این شد که ایمانشان افزون تر گشت و گفتند خدای یکتا ما را بس است و چه خوش وکیلی است آن رب متعال از برای ما!
جنگ خونین و غمبار، سکوی پرشی شد برای مردان مردی که آرزوی آدم شدن در وجودشان شعله می کشید و در پی به دست آوردن فرصتی برای امتحان ایمان خویش که برای آن تشنه لبان می گشتند. مردمانی بودند که خون و آتش، شهرشان را غرقه ی خویش ساخته بود اما آرزوی شنیدن یک آه را بر دل شیطان باقی گذاشتند. شاید تصور این مطلب برای آیندگان شبیه افسانه باشد که شهری بود در تاریخ که اهالی آن بمب و موشک و تانک را روبه روی خویش دیدند و شهرشان را ترک نکردند و به سیادت عاشوراییانی از تبار شهید «صفر خوشروان» حماسه ای آفریدند به عظمت حماسه ی گیلان غرب.