روی مبل لم داده بود و در س های شنبه را پیش خوانی می کرد. در کلاس شان رقابت درسی، شدید بود. پدر لپ تاپش را روی پا گذاشته بود و مطلبی را دربارۀ گیاه «کینوا » و کشاورزی ارگانیک می خواند. «ریحانه »، گوشۀ هال، مقنعه اش را اتو می زد. بوی پیراشکی ای که خورده بودند، هنوز از آشپزخانه می آمد. جاروبرقی در اتاق کناری از صدا افتاد. تلویزیون خاموش بود. سکوت دلپذیری دست داد. در آن برکۀ آرام، تلفن به صدا درآمد. ریحانه، اتو را روی پایه اش گذاشت و رفت گوشی را بردارد. «سینا » که نزدیک تلفن بود، گردن کشید و نگاهی به شماره انداخت. از خانۀ «رقیه خانم » بود. خواست گوشی را بردارد که ریحانه پیش دستی کرد.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.