محله درخونگاه یک محله ی قدیمی بود با کوچه های تنگ و باریک . در قسمت ورودی به کوچه ها یک میدان گاهی بود که دور تا دور آن مغازه های سوپری و تره بار و چند تا مغازه پوشاک و لوازم خانگی هم بود. همه کاسب های محل و همسایه ها چون قدیمی بودند. همدیگر را بیش از آنچه که لازمه ی یک زندگی امروزی است، می شناختند و این برای من که از ساکنین محله بودم، گاهی آزار دهنده بود. به هر حال یک زمانی برای خودش این محل برو بیایی داشت. و جزو بهترین محله های تهران محسوب می شد. اهالی محل تقریبا از همه چیز هم خبر داشتند. مثلا همه می دانستند که حاج عبدالعلی خان پسر بزرگش که از جوانی فرنگ رفته بود، بعد از 25 سال برگشته و درسن 45 سالگی شمسی خانوم همسر حاج عبدالعلی خان دنبال یک دختر آفتاب مهتاب ندیده ی کم سن و سال برای شازده ی تازه از فرنگ برگشته برای ازدواج بود.«می خواهم عروسم یک دختر شرقی اصیل باشد و از این زن های موبور بی رنگ و بوی از خدا بی خبر نمی خواهم.»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.