مقدمه:
گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن
محالست که حاصل کنم این درمان را
پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را
حضرت سعدی
قطعه 1
دهان بسته آب گلو فرو داده واژگان تبعید می کنی
چاه سینه را بلور واژگان می شکنند به صخره های سکوت نه برسر جنگی
نه برسر صلح کز نبرد خسته ای آشتی را آتش دانسته هراس سوختن دامان خویش داری
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.