نشد از باغ لبخندت گلی با ناز برچینم
برای هم نفس گشتن کسی غیر تو بگزینم
نشد در آرزوهایم شوی بر قلب من مهتاب
مگر روشن کند یادت شب دلگیر و غمگینم
نشد مهرت ز دل بیرون،نشد یادت ز سر بردن
در این غوغا و سرمستی شدی هر لحظه آیینم
نشد بگریزم از عشقت که تو روحی به جسم من
دلیل بودن خود را به چشمان تو میبینم
نشد در انتظار خود مرا هر دم نسوزانی
که در شب های تنهایی انیس ماه و پروینم
نشد از آتش عشقت نصیبی جز غم افزایی
چو خاکستر به هر بادی سر راه تو بنشینم
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.