توضیحات:
محمدرضا انصاری( -1366)، پژوهشگر دینی است.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
«یاد محسن علیه‌السلام قلبش را آتش می‌زد؛ و هرگز از یاد نمی‌برد آن لحظه‌ها را! آن روز گذشت و علی علیه‌السلام را به مسجد بردند، و مدینه را سکوت فرا گرفته بود. در خانه نیم سوخته و دیوارها سیاه از دود، و نقش خون بین در و دیوار. فاطمه علیهاالسلام مانده بود و آغوش بی محسن علیه‌السلام. فاطمه علیهاالسلام مانده بود و چشمان خیس از اشک علی علیه‌السلام. فاطمه مانده بود و نگاه‌های غمزده کودکانش بر سر قبر محسن علیه‌السلام. فاطمه علیهاالسلام مانده بود و سکوتی سرد که باید با صدای محسنش شکسته می‌شد. فاطمه علیهاالسلام مانده بود و بازویی که برای شانه زدن موهای کودکانش بالا نمی‌آمد. فاطمه علیهاالسلام مانده بود و حسرت شنیدن صدای خنده و گریه پسرش محسن علیه‌السلام، و فاطمه علیهاالسلام مانده بود و دنیایی از درد. وفاداری امت را به یاد آورد و فرمود: امتی که عهد و پیمان خدا و پدرم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را درباره امیرالمومنین علیه‌السلام شکستند هرگز بر من نماز نخوانند.»
خلاصه اثر:
محسنم،
دوست داشتم
بشنوم صدایت را
ببینم رویت را
خندیدنت را
راه رفتنت را
شیرین زبانی ات را ...
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.