معرفی کتاب
«شهدای غریب» نوشته ی عبدالمجید رحمانیان حاوی خاطرات آزادگان سرافراز از دوران اسارت می باشد که به همت انتشارات امید آزادگان در دسترس علاقمندان کتاب قرار گرفته است.
کتاب حاضر حکایاتی که در رثای آزادگان شهید نگاشته شده است.
«شهدای غریب» را می توان ادای دینی به اسیرانی دانست که در حصار اسارت شهد شهادت را نوشیدند. شهیدانی که غریبانه و مظلومانه سر به آسمان ملکوت ساییدند و جرعه جرعه از چشمه ی فیض الهی سیراب شدند.
کتاب مجموعه خاطرات آزادگان سرافراز است که در آن ها خاطراتی کوتاه از لحظات به شهادت رسیدن اسیران ایرانی و نیز نحوه ی شهادت برخی از آنان که در مراحل مختلف اسارت به فیض عظیم شهادت نائل گردیده اند، روایت شده است.
«عبدالمجید رحماینان» که کتاب حاضر فراهم آمده از تلاش های اوست، از جمله رزمندگانی است که سال های متمادی از عمر خود را در اسارتگاه های رژیم بعث عراق گذرانده است.
این عزیز آزاده پس از آزادی و بازگشت از اسارت با قلم خود حماسه های ماندگار اسیران ایرانی در اسارت را به رشته ی تحریر در آورده است و با کنکاش در ابعاد مختلف اسارت در پی آن است که ضمن حفظ و ثبت ارزش ها و حماسه های دفاع مقدس و دوران اسارت، نسل های امروز و فردا را با فرهنگ والای اسارت و آزادگی آشنا سازد.
«شهدای غریب» یکی دیگر از کتاب هایی است که عبدالمجید رحمانیان به تالیف آن همت گماشته تا مهم ترین ویژگی آزادگان را که همان شهادت در راه خدا و آرمان های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران می باشد را به یادمان آورد.
رحمانیان در ابتدای کتاب آورده است:
«خاطره ها هر چند کوتاه همه ی حرف ها را زده اند. ما حرفی برای گفتن نداریم. پیش رویتان تصاویری است کوتاه از لحظه های شهادت غریبانه ی منجیان مان، مردانی پاک و خدمتگزار. هرچند که قلم وقایع نگاری خوبی نکرده است، اما باز، گویاست. باید چون ذکر، آن ها را با دل خواند، برای خروج از انبوه غفلت ها و فراموشی ها...
این کتاب تنها غزلی از دیوان غربت و شهادت عاشقان خداست، عاشقانی گمنام، ایستاده در پشت خاکریزهای پنهان کمی به سوی آسمان قد بکشیم آن ها را می بینیم...»
رحمانیان این بار با کمک آزادگان و از زبان آنان جنبه ی عاشقانه و عارفانه ی اسارت را در برابر دیدگان مان قرار می دهد. جنبه ای که شاید زیباترین جنبه ی اسارت باشد، شهادت در اسارت، شهادت غریب مردانی که در کنج محنتکده های عراق طعم شیرین شهادت را چشیدند.
وی در «شهدای غریب» از شهادت غریبانه ی جمعی از اسیران مظلوم ایرانی در اسارت سخن می راند و از نگاه عزیزان آزاده لحظات فراموش نشدنی شهادت این عاشقان دلسوخته ی خدا را تصویر می کند.
کتاب حاضر تلاشی است در جهت زنده نگه داشتن یاد اسیران گمنامی که در سلول ها و سیاهچاله های مخوف عراق غریبانه به شهادت رسیدند. شهدای مظلومی که به خاطر پایبندی به اعتقادات خود و آرمان های مقدس امام(ره) به دست دژخیمان بعثی به شهادت رسیدند و خاک عراق را به خون خود رنگین نمودند. بی آنکه کسی از اسارت شان مطلع باشد چه رسد به شهادت شان.
گزیده کتاب
خانه / اخبار / خاطراتی جذاب از مظلومیت «شهدای غریب»
خاطراتی جذاب از مظلومیت «شهدای غریب»
توسط:sardabir 1392/12/18
«تیر به پشت سرش خورده بود، از زیر چشمش بیرون آمده بود. روز اول اسارت مان بود. بیشتر بچه ها جراحت داشتند. او روی زمین افتاده بود، نه می توانست چشم باز کند و نه می توانست حرف بزند. چند ساعت بعد که شهید شد، حتی نامش را هم ندانستیم. آن قدر گمنام و غریب.»
سایت جامع آزادگان: «شهدای غریب» نوشته ی عبدالمجید رحمانیان حاوی خاطرات آزادگان سرافراز از دوران اسارت می باشد که به همت انتشارات امید آزادگان در دسترس علاقمندان کتاب قرار گرفته است.
کتاب حاضر حکایاتی که در رثای آزادگان شهید نگاشته شده است.
«شهدای غریب» را می توان ادای دینی به اسیرانی دانست که در حصار اسارت شهد شهادت را نوشیدند. شهیدانی که غریبانه و مظلومانه سر به آسمان ملکوت ساییدند و جرعه جرعه از چشمه ی فیض الهی سیراب شدند.
کتاب مجموعه خاطرات آزادگان سرافراز است که در آن ها خاطراتی کوتاه از لحظات به شهادت رسیدن اسیران ایرانی و نیز نحوه ی شهادت برخی از آنان که در مراحل مختلف اسارت به فیض عظیم شهادت نائل گردیده اند، روایت شده است.
«عبدالمجید رحماینان» که کتاب حاضر فراهم آمده از تلاش های اوست، از جمله رزمندگانی است که سال های متمادی از عمر خود را در اسارتگاه های رژیم بعث عراق گذرانده است.
این عزیز آزاده پس از آزادی و بازگشت از اسارت با قلم خود حماسه های ماندگار اسیران ایرانی در اسارت را به رشته ی تحریر در آورده است و با کنکاش در ابعاد مختلف اسارت در پی آن است که ضمن حفظ و ثبت ارزش ها و حماسه های دفاع مقدس و دوران اسارت، نسل های امروز و فردا را با فرهنگ والای اسارت و آزادگی آشنا سازد.
«شهدای غریب» یکی دیگر از کتاب هایی است که عبدالمجید رحمانیان به تالیف آن همت گماشته تا مهم ترین ویژگی آزادگان را که همان شهادت در راه خدا و آرمان های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران می باشد را به یادمان آورد.
رحمانیان در ابتدای کتاب آورده است:
«خاطره ها هر چند کوتاه همه ی حرف ها را زده اند. ما حرفی برای گفتن نداریم. پیش رویتان تصاویری است کوتاه از لحظه های شهادت غریبانه ی منجیان مان، مردانی پاک و خدمتگزار. هرچند که قلم وقایع نگاری خوبی نکرده است، اما باز، گویاست. باید چون ذکر، آن ها را با دل خواند، برای خروج از انبوه غفلت ها و فراموشی ها...
این کتاب تنها غزلی از دیوان غربت و شهادت عاشقان خداست، عاشقانی گمنام، ایستاده در پشت خاکریزهای پنهان کمی به سوی آسمان قد بکشیم آن ها را می بینیم...»
رحمانیان این بار با کمک آزادگان و از زبان آنان جنبه ی عاشقانه و عارفانه ی اسارت را در برابر دیدگان مان قرار می دهد. جنبه ای که شاید زیباترین جنبه ی اسارت باشد، شهادت در اسارت، شهادت غریب مردانی که در کنج محنتکده های عراق طعم شیرین شهادت را چشیدند.
وی در «شهدای غریب» از شهادت غریبانه ی جمعی از اسیران مظلوم ایرانی در اسارت سخن می راند و از نگاه عزیزان آزاده لحظات فراموش نشدنی شهادت این عاشقان دلسوخته ی خدا را تصویر می کند.
کتاب حاضر تلاشی است در جهت زنده نگه داشتن یاد اسیران گمنامی که در سلول ها و سیاهچاله های مخوف عراق غریبانه به شهادت رسیدند. شهدای مظلومی که به خاطر پایبندی به اعتقادات خود و آرمان های مقدس امام(ره) به دست دژخیمان بعثی به شهادت رسیدند و خاک عراق را به خون خود رنگین نمودند. بی آنکه کسی از اسارت شان مطلع باشد چه رسد به شهادت شان:
«تیر به پشت سرش خورده بود، از زیر چشمش بیرون آمده بود. روز اول اسارت مان بود. بیشتر بچه ها جراحت داشتند. او روی زمین افتاده بود، نه می توانست چشم باز کند و نه می توانست حرف بزند. چند ساعت بعد که شهید شد، حتی نامش را هم ندانستیم. آن قدر گمنام و غریب.»
اسیران ایرانی اگرچه گرفتار و دربند دژخیمان بعثی بودند اما حتی برای لحظه ای هم در برابر خواسته های دشمن سر فرود نیاوردند و علیرغم شکنجه های وحشیانه ی نیروهای بعثی دست از اعتقادات و آرمان هایشان برنداشتند:
«او را شناسایی کردند، پاسدار بود و فرمانده. همان لحظه های اول زیر شکنجه قرارش دادند. به او می گفتند، به خمینی توهین کن! او به صدام ناسزا می گفت. آخر الامر افسر عراقی لوله ی کلتش را روی شقیقه اش گذاشت. او فقط توانست بگوید یامهدی.»
اسارت برای اسیران ایرانی آزمایشی الهی بود که آنان با سربلندی و افتخار از آن بیرون آمدند. اسارت برای اسیران مومن و متعهد سیر و سلوکی بود که آنان را به سر منزل مقصود می رساند این عاشقان در اسارتگاه های عراق به درجه ای از رشد و کمال می رسیدند که قفس تنگ اسارت گنجایش روح آنان را نداشت:
«چهره ی آرام و معنوی اش همه را به یاد خدا می انداخت. بچه های اردوگاه 16 دوستش داشتند. سال 68 خونریز داخلی ناتوانش کرد، نه پزشکی در کار بود و نه دارویی. هیچ امیدی به زنده ماندش نداشتیم. برای دلجویی اش می رفتیم تا می نشستیم کنارش، پیش از ما با صدای ضعیفش می گفت: صبر داشته باشید همین زودی ها به ایران عزیز برمی گردید. به دوستش گفته بود: من شهادت را انتخاب کرده ام. اگر خدا مرا قبول کند، دوست دارم در اینجا، کنارم رهبرم امام حسین(ع) باشم. سحرگاه روز جمعه سه روز از نوروز 69 گذشته، محمدحسین دارابی به شهادت رسید، همان لحظه های استجابت دعا و همان سال آزادی اسرا. آن گاه پیکرش را که چون باد سبک بود، بر دست هایمان تا درب اردوگاه حمل کردیم و دیدیم که چگونه در به روی او باز شد و بر روی ما همچنان بسته.»
معرفی کوتاه
ریختند روی سرش و او را با کابل و لگد زدند. دو سه روز بعد، دچار خونریزی داخلی شد. او را به بغداد بردند. سر و صدا پیچید که "ناصر را برای درمان به بیمارستان برده‌اند". چند روز گذشت، نگهبان عراقی یک دست لباس کهنه‌ی اسیری در دستش بود. آمد جلوی آسایش‌گاه ایستاد. همهمه‌ها خاموش شد. "ناصر نگهدار مرده! این هم‌لباسش. هیچ‌کس حق عزاداری ندارد". تنها نشانه‌ای که از ناصر داشتیم، همین لباس بود. آن را روی سیم‌های خاردار وسط محوطه انداختیم. همین، شد مراسم عزاداری، هرکس رد می‌شد به لباس دست می‌زد و می‌کشید به صورتش، بعد هم مودبانه می‌ایستاد و فاتحه می‌خواند. کتاب حاضر شامل خاطرات آزادگان جنگ ایران و عراق می‌باشد. خاطرات این آزادگان درباره‌ی اسیرانی است که در آن دوران به شهادت رسیدند. داغ دیدار، عشق حضور، اخلاق آمریکایی، شبنم سپیده، غربت شقایق، غروب غریب، آه سوخته و... برخی از عناوین خاطرات مندرج در کتاب هستند.
توضیحات کتاب
نمازهای خاشعانه‌اش، پزشک عراقی را در بیمارستان متاثر کرده بود. در اردوگاه که بود، تمام وقتش را گذاشته بود برای بچه‌ها و به زخمی‌ها خدمت می‌کرد. او «محمد حسین راحت‌خواه» اهل ایذه بود.وقتی سرطان معده به جانش افتاد و بردندش بیمارستان، همه چشم انتظار آمدنش بودند. آنجا هی می‌گفت: «سوختم، سوختم».
یک روز نمازش را که خواند، یک تشت خواست. سرش را کرد توی تشت، یک لخته‌ی بزرگ از دهانش بیرون ریخت. بعد هم آرام گرفت.پزشک عراقی، طاقت را از دست داده بود و زار زار گریه می‌کرد.
دیگر آن بسیجی عاشق به اردوگاه برنگشت. مزارش هم در قبرستان «وادی عکاب» غریب بود. صلیب سرخ فقط گزارش داد: «قبر شماره‌ی 47»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
زهرا یاری
عالی
زهرا یاری
عالی حتما بخونیدش تا متوجه بشید چه جوانانی غریبانه شهید شدن
زهرا یاری
کتاب فوق العاده ای بود