«ژنرال در هزار توی خودش» نوشته‌ی گابریل گارسیا مارکز(2014-1927)، نویسنده کلمبیایی برنده نوبل ادبیات است.
این کتاب روایتی است از روزهای آخر زندگی رهبر بزرگ آزادی‌خواه کلمبیا، سیمون بولیوار. مارکز در این کتاب برخلاف تصور رایج از عشق بولیوار به زندگی تصویری از ناامیدی و بیماری او را ترسیم می‌کند. این کتاب نخستین بار در سال 1989 منتشر شد. آثار و مدارک تاریخی کتاب بر اساس واپسین سفر بولیوار از بوگوتا به نوار ساحلی کلمبیا به قصد سفر به اروپا است.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
خوزه پالاسیوس هم که به مدت طولانی در کنارش به سر می‌برد و به زندگی‌اش آشنایی کامل داشت، هنوز نتوانسته بود کاملا مشخص بکند که آیا ژنرال واقعا آن زن را در آن شب در پیورتو رئال به چشم خود دیده است یا یک رویا، یا یک توهم و یا یک تجسم ذهنی بوده است؟
از آن زمان به بعد، دیگر کسی راجع به آن سگ ولگرد حرفی به میان نیآورد. با این که هنوز هم در کنار آن‌ها به سر می‌برد و زخم‌هایش رو به بهبودی بود. آن سربازی که مسئول مراقبت و نگهداری از آن بود، دریافت که آن سگ اسمی ندارد. بنابراین آن‌ها بدن‌اش را شست‌وشو دادند و با مالیدن پودر بچه، بدن آن را معطر کردند، اما هنوز نتوانسته بودند از آن ظاهر زشت یا بوی گند جرب به ‌درآورندش. ژنرال در حال هواخوری در قسمت کرجی بود که خوزه پالاسیوس آن سگ را به طرف او برد و از او پرسید: «اسم این سگ را چه بگذاریم؟»
ژنرال حتی بدون این‌که نیازی به فکر کردن در این مورد داشته باشد، پاسخ داد: «بولیوار»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.