سلام بر تو اى مادر مهربانى ها! سلام بر تو اى بانوى کرامت!
خودت مى دانى که چقدر دوست دارم این سخن را تکرار کنم: «اگر عشق تو نباشد، به چه کار آید زندگى من؟». به راستى که عشق تو، معناى زندگى من است.
مهر تو، تنها سرمایه من است. وقتى که اشک در دیده هایم مى نشیند، دست به دعا برمى دارم و اولین دعایم این است: «خدایا! هر چه را از من مى گیرى، بگیر، اما عشق به فاطمه(علیها السلام) را از من مگیر!». من به خوبى مى دانم که عشق تو، راز خلقت هستى است.
نمى دانم چگونه خدا را شکر کنم که مرا با تو آشنا کرد، اکنون مى خواهم با تو سخن بگویم و با تو نجوا نمایم، اما چگونه؟ من چه بگویم که شایسته مقام تو باشد؟
نمى دانم چه بگویم. سخن گفتن درباره تو، کار ساده اى نیست، من در اینجا دیگر سکوت مى کنم...
صدایى به گوشم مى رسد، یکى با من سخن مى گوید: «چرا سکوت کرده اى؟ چرا سخنى نمى گویى؟ تو مى خواهى با بانوى هستى سخن بگویى، این گونه سخن بگو...».
کیست که این گونه با مهربانى با من سخن مى گوید؟
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.