کتاب حاضر گلچینی از خاطرات آزادگان سرافراز می باشد که در آن صد خاطره ی کوتاه به صورت پیوسته بازگو شده تا در نهایت تصویری روشن و ملموس از روزگاران اسارت برای نسل ها ارائه شود.
یکی از کارهایم توی جبهه خنداندن بچه‌ها بود؛ ادای پیرمردها را درمی‌آوردم، تقلید صدا می‌کردم. بدم نمی‌آمد اسیر شوم. فکر می‌کردم اسارت یک جور زندان در بسته است. گفتم بروم بچه‌ها را بخندانم تا اسارت بگذرد. وقتی دست‌هایم را بردم بالا، گفتم «الحمدلله رب العالمین.»
به چیزی که می‌خواستم رسیدم. تا دم آخر هم بچه‌ها را می‌خنداندم.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.