آن سوی دیوار شیشه ای

در بخشی از این کتاب می خوانیم
«آن سوی دیوار شیشه‌ای» نوشته زهرا جمالی (-1345) مجموعه سیزده داستان کوتاه فارسی است.در بخشی از کتاب می‌خوانید:خواست تا زمین را تکیه‌گاه کند و برخیزد، اما نتوانست تمام اعضا و جوارحش زخمی و کبود و نسوجش کرخت و بی‌حس شده بود، انگار جای خون، آب در رگ‌هایش جاری بود، مثل اینکه فقط چشم‌هایش سالم بود، چون می‌توانست دور و اطرافش را ببیند و از زنده بودنش فقط همین دم را حس می‌کرد، حتی وقتی خواست سرش را روی گردن بچرخاند، صدای جابجایی استخوانی را به وضوح شنید.به هر زحمتی بود، توانست سرش را کمی روی گردن بچرخاند. همه جا غرق در سکوت و آرامش بود، انگار صدای خودش هم در گلو خفه شده بود. در گرگ و میش هوا، فقط می‌توانست تخته‌سنگ‌های بزرگ کوهستان را ببیند. آسمان را ابرهای خاکستری غرق کرده بودند، خالی از نور و ستاره. اما آرام‌آرام رشته‌های باریک و سرخ‌رنگی بر جای‌جایش نمایان می‌شد، کم‌نور و پرنور درهم می‌پیچیدند و مثل مار در هم می‌لولیدند و ناگهان یکدست می‌شدند و چون گویی آتشین و پرحرارت، تن زمین را داغ می‌کردند و او آن گرمای کشنده را حس می‌کرد و پوستش از شدت داغی، ملتهب می‌شد. ضربان قلبش به شماره افتاد و از شدت ترس، سراپای وجودش به رعشه افتاد. نگاهش را از آسمان برید، روی زمین هم گرم و پرحرارت بود و انگار چشمه‌ای در زیر زمین در حال جوشش بود، طوری که دیگر نمی‌توانست روی زمین بنشیند. به ناچار ایستاد، اما همهٔ وجودش می‌سوخت