نسیم دلربایی همراه با عطر دل انگیزی وزیدن می‌کرد گویی در خلد برین نشسته‌ام و دلم نمی‌خواست از چنین حالتی خارج شوم. در جائی نشسته بودم که علاقۀ هر عاشق واله‌ای اینست که بنشیند و از بهشت برین لذت ببرد آن بهشتی که قدر صاحبش را ندانستند و او را در نخلستانها تنها و مظلومانه رها کردند. الان بعد از هزار و چهارصد سال در صحن و سرایش نشسته‌ام. خجالت می‌کشم که نبوده‌ام در آن زمان تا کاری کنم و او را یاری نمایم از ظلم دژخیمان زمان، از بی‌مرامی‌ها و بی معرفتی‌های زمانه، حیف و صد حیف که زمان به عقب بر نمی‌گردد و تکراری در کار نیست.
آری ای برادر، مظلومانه زیست و مظلومانه رفت و کسی نشناختش و علیرغم دلائل و نشانه‌ها باز هم یاری نداشت و غریبانه در بین نخلستانها و چاهها گذر عمر می‌نمود و مردم آن دیار خود را به خواب زده و قرآن ناطق را رها کردند و قرآن صامت را بدون قرآن ناطق متمسک شدند
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.