بوی دمی گوجه، خانه را برداشته بود. از هفتسین سفره ی شب عید،
فقط چهار سینش جور شده بود. کوچکترها به ردیف پای سفره نشسته بودندو دست هر کدامشان یک کاسه ی کوچک پر از گندم و شادونه بود عیدی ها از لای قرآن چشم بچه ها را نوازش میداد و غنچه ی لبخند بر لبشان شکوفه میزد.
انگار هرسال دم عید،دلهایمان ، بیشتر به هم نزدیک میشد.سال که تحویل شد، پدر دیوان حافظ را باز کرد و با این دو بیت جانمان را نوازش داد:
ز کوی یار میآید، نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی، چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن، غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل، غزل گفتن بیاموزی
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.