معرفی کوتاه:کتاب حاضر، مشتمل بر چهار داستان کوتاه با عنوان‌های «نابغه»، «سوارکار»، «مادام زایلنسکی و پادشاه فنلاند»، «یک درخت، یک صخره، یک ابر» است. این نویسنده درباره انسان‌های مطرود، رویازده و ناهمگون با روال عادی زندگی می‌نویسد. این چهار داستان کوتاه که جزو بهترین آثار او نیز محسوب می‌شوند و در سن بیست‌سالگی وی نوشته‌شده‌اند، روایتگر شگفتی‌ها، بی‌عدالتی‌ها و امید افرادی است که در موقعیت‌های مضحک و ترحم برانگیز قرارگرفته‌اند. افرادی که قدرت بیان بسیاری از این عواطف و حالات را برای دیگران ندارند و در تنهایی خود با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کنند.
لولا کارسون اسمیت مک کالرز در 19 فوریه 1917 در شهر کلمبو ایالت جورجیا آمریکا به دنیا آمد. اولین داستان کارسون به نام نابغه اولین داستان این مجموعه در مجله استوری چاپ شد. شاید بتوان گفت بیشترین شهرت مک کالرز برای به تصویر کشیدن تنهایی، نیاز به درک شدن و در جستجوی عشق بودن انسان هاست.
این چهار داستان کوتاه که جزو بهترین آثار او نیز محسوب می شوند و در سن بیست سالگی وی نوشته شده اند روایتگر شگفتی ها، بی عدالتی ها و امید افرادی است کهدر موقعیت های مضحک و ترحم برانگیز قرار گرفته اند.

توضیحات
«نابغه» دربردارنده 4 داستان کوتاه از کارسون مک کالرز(1967-1917)، نویسنده آمریکایی و برنده جایزه گوگنهایم سال 1942 است.
در یکی از داستان‌های کتاب می‌خوانیم:
«آقای بروک مرد نسبتا منعطفی بود؛ سال‌ها تحقیق در مورد مینوئت‌های موتسارت و گام هفتم کاهش یافته ومینور ترایاد باعث ایجاد صبر و شکیبایی زیادی در او شده بود. او بیش‌تر وقتش را به خودش اختصاص می‌داد و از مهملات دانشگاهی و شرکت در کمیته‌ها متنفر بود. سال‌ها قبل، زمانی که گروه موسیقی دانشکده تصمیم گرفت گروهی تشکیل داده و تابستان را در سالزبورگ بگذرانند، او در لحظات آخر از این برنامه خارج شد و به تنهایی بلیتی برای پرو گرفت و به آن‌جا رفت. او عادات عجیب خود را داشت و در مقابل عادات عجیب دیگران نیز شکیبا بود. به علاوه، علاقه خاصی به مسایل مضحک داشت. اغلب وقتی در موقعیتی غمگین یا نامتجانس قرار می‌گرفت، درونش احساس خارشی می‌کرد که باعث می‌شد تا چهره ملایمش حالت جدی‌تری به خود بگیرد و چشم‌های تیره‌اش برق بزند.
آقای بروک با مادام زایلنسکی در ایستگاه وست‌بریج یک هفته قبل از شروع نیم ترم آخر ملاقات کرد. او فورا زن را شناخت. زنی قدبلند، راست‌قامت، با صورتی رنگ‌پریده و نحیف. نگاه عمیقی داشت که بیننده را تحت تاثیر قرار می‌داد. موهای تیره و زبر خود را از پیشانی به عقب کشیده بود. دست‌هایی بزرگ و ظریف داشت که بسیار کثیف بود. در کل شخصیتی نجیب و متمایز داشت که باعث شد آقای بروک لحظه‌ای با حالتی عصبی عقب بایستد و به محاسبه رابطه‌ای که می‌توانستند داشته باشند، بپردازد.»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.