عقربه های ساعت می چرخند تا زمان را از دست ندهیم..
بهار می آید.. تابستان می رود..، پائیز می شود و زمستان از راه
می رسد.. و این چرخه به درازنای زمان ادامه می یابد تا ما طبیعت
را فراموش نکنیم!
برگها سبز می شوند..، زرد می شوند و... می میرند تا... مرگ را
هرسال نظاره گر باشیم.
بادها می وزند..، به آرامی درها را به هم می زنند. گاه شدیدتر
می شوند.. درها بهم کوبیده می شوند! نسیم خنک صبحگاهی
ناگهان به غرش طوفان تبدیل می شود، اینها همه.. تا شاید انسان
در حالت خوف و رجا.. ترس و امید.. زندگی کند؛ آرامش را از
دیگری بداند و سکان دار آرامش را نیز دیگری.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.